قصـــــه های مادرانه

دختر بازیگوش...

بسم الله الرحمن الرحیم یکی بود یکی نبود توی شهر قصه ها یه دختر کوچولوی بود که با بابا و مامان و داداش کوچولوش تو یه خونه قشنگ با هم زندگی می کردند دختر کوچولو اسمش مریم بود مریم  کلاس پیش دبستانی بود مدرسه و معلمشون و خیلی دوست داشت می دونید اخه معلمشون علاوه بر اینکه معلمشون بود خاله مریم هم بود هر روز صبح که میشد مریم با خوشحالی بلند میشد لباساش و می پوشید و بابا مامانش می رفت مدرسه    مریم  خیلی دختر زرنگ و باهوشی بود اما همین که پاش و میذاشت مدرسه شیطون بدجنس میومد سراغش و بهش میگفت منم باهات میام تا باهم حسابی بازیگوشی و شیطونی کنیم  و با مریم می رفتن سر کلاس مریم خیلی دوست داشت حواسش تو کلاسش باشه و ب...
7 آبان 1393
1